جنبش اخير آمريکا که در برخي کشورهاي اروپايي نيز بروز پيدا کرده چه تغييراتي در معادلات اجتماعي و سياسي جامعه آمريکا به وجود خواهد آورد؟
جنبش اخير آمريکا که در
برخي کشورهاي اروپايي نيز بروز پيدا کرده چه تغييراتي در
معادلات اجتماعي و سياسي جامعه آمريکا به وجود خواهد آورد؟
در طول تاريخ بشر جنگها و نظريهها مکمل يکديگر بودهاند.
وضعيت به شکلي بوده که نظريهها همواره دليل اصلي جنگها
بودهاند و در مقابل جنگها نيز نظريههاي جديدي را به
وجود آوردهاند. به همين دليل نيز در عصر حاضر
انديشمندان به دنبال اين هستند که با صلح به نظريه برسند.
بدونشک اگر چنين اتفاقاتي رخ بدهد بسياري از معادلات به هم
ميخورد و مناسبات جديدي بر زندگي بشر حکمفرما ميشود.
براساس تاريخ انديشه سياسي، اين فلسفهها بودهاند که جنگها را
به وجود آوردهاند و پس از هر جنگي فلسفه جديدي شکل گرفته
است. واقعيت اين است که در طول تاريخ بشر تمدنها همواره در حال
جنگ با يکديگر بودهاند. هانتينگتون در ابتدا کتاب سامان
سياسي در کشورهاي دستخوش دگرگوني را نوشت و تلاش کرد در اين
کشورها سامان سياسي و اجتماعي به وجود بيايد. اين در حالي است که
همين انديشمند پس از مدتي به اين نتيجه رسيد که بايد کتاب
برخورد تمدنها را بنويسد. از دل همين نظريه نيز جورج بوش پسر
سر درآورد و جنگهاي خاورميانه اتفاق افتاد. به همين دليل
امروز جامعه بشري به يک انديشه صلح نياز دارد که از جنگهاي
داخلي و خارجي جلوگيري کند. نمونه بارز اين کشورها نيز آمريکا است که
امروز دچار تظاهرات خياباني يا جنگ داخلي شده و در گذشته و
در زمان جورج بوش دچار جنگ خارجي بود. غرب امروز مبتني بر
انديشه «دولت- ملت» است. «دولت- ملت» نيز در مقابل کليسايي شکل
گرفت که بدون ملت بود. کليسايي که در قرون وسطي وجود داشت
مبتني بر ملتها نبود و منبع اقتصادي آن نيز فئوداليته بود. با
اين وجود در دوران قرون وسطي صلح در بين کشورهاي اروپايي
وجود داشت و مردم اين کشورها در حدود هزار سال در صلح
کامل بهسر ميبرند. اين صلح در نهايت با جنگهاي صليبي به پايان
رسيد. در فرانسه برخي از متفکران مانند ژان پل سارتر و سيمون
دوبوار متوجه شده بودند بسياري از جنگها براساس فلسفه شکل
گرفته و به همين دليل تلاش کردهاند ادبيات را به عنوان
نماد صلح جايگزين فلسفه کنند. به همين دليل نيز به دنبال
اصلاحات جهاني با توجه به نقد سرمايهداري بودهاند. امروز
بسياري از انديشمندان به اين نتيجه رسيدهاند که ريشه بسياري
از جنگهاي معاصر در نظريه«دولت- ملت» بوده است.
اين
نظريه در دوران پستمدرن مورد ترديد واقع شد. آيا
همچنان هم بايد ريشه جنگهاي بشري را در نظريه «دولت-ملت»
جستوجو کرد؟
در دوران پستمدرن شرايط تغيير
کرد و به جاي نظريه «دولت- ملت» نظريه «دولت-مردم» به وجود
آمد که تا به امروز نيز ادامه داشته است. در دوران
پستمدرن سوژه کانتي را که منجر به جنگ ميشد به عقل ميان فرهنگي
تبديل کرده و تلاش کردند در اين مسير حرکت کنند. هدف
از محور قرار گرفتن عقل ميان فرهنگي نيز ايجاد صلح در بين کشورهاي
جهان بوده است. اين رويکرد به خصوص در مباحث بيناذهنيتي هابرماس
ظهور و بروز بيشتري پيدا ميکند. با اين وجود پس از اين دوران
نيز جنگها پايان نپذيرفت و ما شاهد جنگ عراق و افغانستان و پيدايش
داعش در منطقه خاورميانه بوديم. اين در حالي بود که
انديشمندان در طول سالهاي گذشته همواره تلاش کردهاند از
موضع ميان فرهنگي به مقوله سياست نگاه کنند. اين نگاه در دوره بيل
کلينتون در آمريکا آغاز شد و دوران رياستجمهوري اوباما با عنوان
ديپلماسي عمومي به نقطه اوج خود رسيد. اين در حالي است که به
قدرت رسيدن اوباما به عنوان يک سياهپوست به رهبري آمريکا يک نقد
بزرگ به تاريخ آمريکا و غرب به شمار ميرود. اوباما تلاش کرد با يک
رويکرد مسالمتآميز از جنگ جلوگيري کند و تا آنجا که امکان
دارد با ديپلماسي مشکلات بينالمللي را حل کند. نمونه بارز اين
رويکرد نيز برجام بود که در راستاي پاياندهي به مناقشات با
ايران صورت گرفت. با اين وجود به قدرت رسيدن ترامپ همه معادلات
را به هم زد. از يک طرف دوباره نظريه «دولت-ملت» شکل پررنگي به
خود گرفت و از سوي ديگر رويکردهاي نژادپرستي در آمريکا به
وجود آمد. اين نژادپرستي در اتفاقاتي مانند جلوگيري از
مهاجرت مسلمانان و سياهپوستان و همچنين کشيدن ديوار بين آمريکا و
کشورهاي آمريکاي لاتين بروز پيدا کرد. در چنين شرايطي نظريه
«دولت-مردم» نيز شکست خورده و به همين دليل نظريه جديدي
به نام «مردم- دولت» شکل گرفته است.
ماهيت نظريه«مردم- دولت» چيست و چرا جايگزين نظريه«دولت-مردم» شد؟
در نظريه «دولت- ملت» و «دولت-مردم» مرزهاي جغرافيايي
داراي اهميت است. از سوي ديگر مليت نيز داراي اهميت است. با اين
وجود در نظريه «دولت- مردم» توجه به مرزهاي جغرافيايي نسبت به
نظريه «دولت- ملت» کاهش پيدا کرد. اين در حالي است که در
نظريه «مردم-دولت» توجه به مرزهاي جغرافياي از بين ميرود و مرزها
به صورت جهاني در نظر گرفته ميشود. به عنوان مثال اين سوال پيش
ميآيد که مردم ايران چگونه ميتوانند به تغييرات يا آرامش در
عراق کمک کنند. نمونه بارز تجلي نظريه «مردم- دولت» اتفاقي است که
امروز در آمريکا رخ داده و مردم کشورهاي ديگر مانند
کشورهاي اروپايي و استراليا نيز با مردم آمريکا همراهي ميکنند. نکته
جالب اينکه هنگامي که ترامپ به قدرت رسيد به نظريه «مردم-
دولت» اعتقاد داشت؛ اما پس از مدتي به نظريه «دولت- ملت»
بازگشت. واقعيتهاي جهاني بيانگر اين است که در شرايط کنوني مردم بر
دولتها مقدمترند. درنورديدن مرزهاي جغرافيايي نيز به
وسيله شبکههاي اجتماعي ميسر شده است. نظريه«مردم- دولت» علاوهبر
اينکه مرزهاي جغرافيايي را برنميتابد با نژادپرستي نيز مخالف است و
همه ابناي بشر را مساوي و برابر ميداند. نمونه ديگر بروز
بيروني«مردم- دولت» درگيري مردم جهان با بيماري کرونا بود.
اين بيماري مردم جهان را بيش از هميشه به هم نزديک کرد و مرزهاي
جغرافيايي را از بين برد. بنده معتقدم جهان در حال دگرگوني و
تحول است. اين تحول نيز امروز از درون خاک آمريکا آغاز شده است. اين
تحول يا ميتواند بر محوريت سوژه سوسياليستي باشد يا سوژه
سرمايهداري.
اين تحول بيشتر به کدام سمت تمايل دارد؟
من ترامپ را نقطه آغاز فروپاشي نظم جهاني و غرب ميدانم و معتقدم
نظم جديدي در جهان شکل خواهد گرفت. در نتيجه تحولاتي که
در آمريکا رخ داده با محوريت سرمايهداري بوده است. جهان
در حال حرکت به سمت بيناذهنيتي و بينافرهنگي است و شبکههاي اجتماعي اين
روند را تسريع کردهاند. به همين دليل نيز امروز مشاهده
ميکنيم که ترامپ با شبکههاي اجتماعي درگير شده و حتي ميخواهد
آنها را محدود و سانسور کند. قتل جورج فلويد در آمريکا تنها
يک چاشني کوچک در مقابل يک ماده انفجاري بسيار بزرگ بوده که آتش
به خرمن جامعه آمريکا زده است. به همين دليل نيز امروز مباحث امنيتي
از جمله تجزيه آمريکا مطرح شده است. اين در حالي است که اگر اين
تحولات شتاب بيشتري به خود بگيرد احتمال تجزيه شدن آمريکا به
کشورهاي کوچکتر وجود خواهد داشت. اين دغدغهها به خصوص پس
از شيوع ويروس کرونا در آمريکا در بين مردم آمريکا مطرح شده
است. در چنين وضعيتي مردم آمريکا گمان ميکردند اگر در کشور
کوچکتري زندگي ميکردند از امنيت و رفاه بيشتري برخوردار
بودند. ترامپ روند فروپاشي آمريکا و غرب را تسريع کرده است.
اين ديدگاهي است که بنده از زماني که وي در آمريکا به قدرت
رسيده مطرح کردهام.
اين فروپاشي چه ويژگيها و چه پيامدهايي را به همراه خواهد داشت؟
مردم کشورهاي اروپايي و حتي چين و روسيه نيز به اين نتيجه
رسيدهاند که هر چه کشورها کوچکتر باشند احتمال وقوع جنگ بين
آنها کمتر خواهد شد. تجربه تاريخي نشان داده که هر چه کشوري
بزرگتر و قدرتمندتر باشد احتمال وقوع جنگ نيز بيشتر خواهد
شد. اين تغييرات در راستاي ديدگاه انديشمنداني است که
معتقد بودند جنگها، نظريهها و فلسفههاي جديد را
پديد ميآورند. به همين دليل نيز گمان ميکنند اگر به جاي
کشورهاي بزرگ، کشورهاي کوچک شکل بگيرند صلح پايدار به وجود
ميآيد و اين صلح ميتواند منشأ نظريات و فلسفههاي جديدي
باشد که مبتني بر زندگي امروز بشر است. براين اساس نظريه «مردم-
دولت» شکل ميگيرد و با اتکا به شبکههاي اجتماعي تحول مهمي در
اقتصاد جهاني رخ ميدهد که اين تحولات در نهايت روي تصميمات
سياسي اثرگذار خواهد بود. در نتيجه اگر آمريکا به ايالتهاي
کوچکتر تجزيه شود اين فروپاشي به همه کشورهاي جهان خواهد رسيد.
به عنوان مثال درکشوري مانند استراليا که مناطق مختلف از نظر
اقتصادي در وضعيتهاي متفاوتي هستند پتانسيل واگرايي زيادي
وجود دارد و احتمال اينکه اين کشور به مناطق مختلف تقسيم شود
وجود دارد. مناطق جديد نيز اجتماعمحور خواهند بود.
اين فروپاشي يک موج عظيم جهاني ايجاد خواهد کرد که به ايران نيز
خواهد رسيد.
تأثير اين موج روي ايران به چه صورت خواهد بود؟
واقعيت اين است که در دههاي گذشته برخي از استانهاي ايران
در چرخه مديريت کشور يا نمايندهاي نداشتهاند يا اينکه
تأثيرگذاري آنها بسيار کم بوده است. به همين دليل نيز اين احتمال
وجود دارد که استانهاي کشور برنامههاي استاني و منطقهاي خود
را در محوريت قرار بدهند و رابطه خود را با مرکز کمرنگ
کنند. به عنوان مثال همه مراجع و علماي ديني در شهر قم متمرکز
شدهاند. اين در حالي است که علماي ديني بايد در مناطق
مختلف کشور پراکنده باشند تا در تصميمگيريها و تصميمسازيها با
توجه به چالشها و فرصتهاي پيشروي هر منطقه نقشآفريني کنند. مسأله
ديگر تمرکز تصميمگيريها در تهران است که با تئوريهايي که
درباره آينده مطرح ميشود سازگاري ندارد. در دهههاي
گذشته شرايط به شکلي بوده که همه نخبگان و همه امکانات کليدي در
شهر تهران متمرکز شده و به همين دليل نيز ميزان مهاجرت به اين شهر
بسيار زياد بوده است. اين تمرکز بالا مشکلات زيادي براي تهران به
وجود آورده است. با اين وجود وضعيت امروز تهران با تئوريهاي
آيندهمحور که همگي مبتني بر عدمتمرکز هستند مغايرت دارد.
موجي که در زمينه تحول جهاني ايجاد خواهد شد ساختارهاي
فرسوده و موانع را براي تغيير در هم ميشکند. با اين وجود
ايران داراي يک ويژگي متمايز است که خطر فروپاشي سرزميني را تا
حدود زيادي از بين ميبرد. اين ويژگي نيز همزيستي ايرانيان
در طول تاريخ در کنار يکديگر بوده که پوپر نيز در فلسفه
سياسي خود به آن اشاره کرده است. نکته ديگر اينکه اغلب شهرهاي
ايران در گذشته پايتخت بودهاند و مرکزيت را تجربه
کردهاند. اين مسأله نيز داراي اهميت است که مناطق مختلف ايران را
در کنار يکديگر نگه داشته است. به عنوان مثال شهرهاي اصفهان،
شيراز، مشهد، قزوين و همدان در گذشته پايتخت ايران
بودهاند. مسأله مهم ديگر اينکه تئوري صلح جهاني به منزله پايان
جنگهاست که با توجه به تاريخ و تمدن ايران قابل تبيين است. در تاريخ
ايران الگوهاي فرهنگي و تمدني بسياري است که در راستاي صلح جهاني
بوده و به همين دليل نيز تمدن ايران به عنوان يکي از تمدنهاي
غني جهاني در طول تاريخ بشر قلمداد شده است.