دیرزمانی است که بسیاری از موضوعات ساده و پیچیده مدیریتی در کشور با مسئله عدم توانایی در برنامهریزی یا اجرا مواجهاند. موضوعاتی که در دیگر کشورها و نظامهای حکومتی با راهحلهایی تجربهشده مرتفع شده و نتایج گاه درخشانی در پی داشتهاند.
علیرضا صدقی
دیرزمانی است که بسیاری از
موضوعات ساده و پیچیده مدیریتی در کشور با مسئله عدم توانایی در
برنامهریزی یا اجرا مواجهاند. موضوعاتی که در دیگر کشورها و نظامهای
حکومتی با راهحلهایی تجربهشده مرتفع شده و نتایج گاه درخشانی در پی
داشتهاند. اما همان مسائل در ایران به شکلی بحرانی درآمده، چارهای برای
آنها یا یافت نمیشود و یا بسیار پرهزینه و غیرقابل انجام است.
بازخوانی
پرونده بسیاری از این بحرانها نشان میدهد که چارهجوییهای صورت گرفته
به غایت ناکارآمد بوده و هرگز نتوانستهاند مسئلهای را حل کنند. جالب آنکه
اقدامات تکمیلی هم خود به بحرانی دیگر تبدیل شده و موضوع را بیش از گذشته
پیچیده ساختهاند. این همه، موجب شده تا هر یک از این مسائل به کلافی
سردرگم تبدیل شوند که راه روشنی برای برونرفت از آنها پیدا نمیشود.
نمونههای
بیشماری را میتوان بر این مدعا اقامه کرد. مسئله مبارزه با فساد
اقتصادی، موضوع توسعه، بحرانهای خانوادگی، ناکارآمدی مدیریتی در بخشهای
گوناگون حاکمیت و... همه و همه شاهد مثالهایی هستند که صحت مدعای فوق را
تایید میکنند.
در این میانه، باید کرانهای تازه به منظور فهم چرایی
بروز این وضعیت جستجو کرد. کرانهای که از انگارههای متکثر سیاستپیشگی در
ایران به دور بوده، به پوپولیسم و عوامفریبی پشت کرده و از پیشفرضهای
ذهنی متورم، تهی باشد. در چنین کرانهای میتوان موضوع از این دست را به
تحلیل نشست.
اما دلیل این «ناکارآمدی بحرانی» و «بحران ناکارآمدی» چه
چیزهایی است؟ مطالعات اجمالی نشان میدهد که مشکل اصلی در «فقر تئوریک» و
حتی «فقدان تئوری» است. به طوری که میتوان مدعی شد آریستوکراتهای حاکم بر
جامعه ایران تئوری مشخصی برای اداره این جامعه در وضعیت معاصر دنیا
ندارند. از دیگر سو، نباید فراموش کرد که امکان تحقق حکمرانی غریزی در عصر
مدرن فراهم نیست. اساسا مفهومی ژرف شهروندی و حقوق مترتب بر شهروندان در
جوامع مدرن امکان بازتولید حکمرانی غریزی در این عصر را ناممکن ساخته است.
تجربه
نظامهای کمونیستی-سوسیالیستی در سده بیستم میلادی به خوبی نشان دادند
که امکان تشکیل حکومت برای هیچ ایدئولوژی دیگر در دنیا مهیا و فراهم نیست.
با
این پیشفرضها میتوان درکی به نسبت دقیق از موقعیت حکمرانی در ایران به
دست آورد. چرا که بسیاری از سنجهها و ملاکهای انتخاب در سطوح مختلف
حکمرانی در ایران نه بر پایه شاخصهای عینی و قابل اندازهگیری که مبتنی
بر معیارهای «خودی» و «غیرخودی» که از آبشخور نوعی رویکرد قشری-
ایدئولوژیک تغذیه میشوند صورت میگیرد. بدیهی است بسیاری از ظرفیتها،
امکانها و استعدادها در مواجهه با این ممیزی امکان ظهور و بروز و حضور
پیدا نمیکنند. به دیگر بیان، این رویکرد قشری- ایدئولوژیک و بهرهگیری
حداکثری از مفهوم بدوی «خودی» و «غیرخودی»، نهایت فرصتسوزی را در کشور
پدید آورده است.
این رویکرد قشری چرخهای معیوب را برابر سطوح عالی
تصمیمگیری و تصمیمسازی در کشور پدید آورده که بازتولید ناکارآمدی را تا
حدی غیر قابل کتمان موجب شده است. این چرخه معیوب با خاصیت سانتریفیوژی
سیکلهایی از این دست، مسئله را به «ناکارآمدی بحرانی» و «بحران ناکارآمدی»
تبدیل کرده است.