وقتی وارد دفتر روزنامه شدم با همان جثه کوچکش روی صندلی رو به روی دفتر سر دبیری منتظر نشسته بود، همین که من را دید با صدای بلند سلام کرد و ایستاد بعد هم شاخه گل رز قرمزی که در دست داشت را به سمتم گرفت و گفت:«این برای شماست، به خاطر همه زحماتتان ممنونم.»
آفتاب یزد- گروه اجتماعی:
وقتی وارد دفتر روزنامه شدم با همان جثه کوچکش روی صندلی رو به روی دفتر سر
دبیری منتظر نشسته بود، همین که من را دید با صدای بلند سلام کرد و ایستاد
بعد هم شاخه گل رز قرمزی که در دست داشت را به سمتم گرفت و گفت:«این برای
شماست، به خاطر همه زحماتتان ممنونم.» برای خداحافظی آمده بود، آرشی که در 6
سالگی قهرمان نخبه روزنامه ما بود و بارها درباره آن گزارش نوشته بودیم،
حالا به خاطر کم توجهیهای مسئولین خانوادهاش نخواستند که استعدادش هدر
شود، بنابر این تصمیم گرفتند او را به هلند ببرند.
>آرش واقعا یک نخبه است
آرش
آمرزش که حالا 7 ساله است برای خداحافظی به دفتر روزنامه آفتاب یزد آمده
بود، او میگفت:«میخواهم اول کل ایران را ببینم، پدرم قول داده که همه جای
ایران را به من نشان بدهد بعد هم میروم هلند تا درس بخوانم و دکتر دارو
ساز شوم اما نگران نباشید بر میگردم. من پسر ایرانم، حتما بر میگردم فقط
میخواهم بروم زود دکتر شوم و بعد برگردم.» بازی گوشیهای کودکانهاش را هم
دارد. با همه خوش و بش میکند و با بعضیها بیشتر گرم میگیرد، در میان
حرفهایش گاهی وقتها درباره چیزهایی صحبت میکند که شنیدن آن از دهان یک
پسر بچه 7 ساله نامعمول است؛ برایمان از ویروس کرونا میگوید و درباره
تحقیقاتش از این بیماری حرف میزند، بعد هم درباره سیستم ایمنی بدن و
داروهایی که برای تقویت این سیستم موثر است توضیح میدهد؛ از او میپرسم
دوست داری از ایران بروی؟ کمی مکث میکند، بعد میگوید:«میدونی دارم فکر
میکنم دوست دارم برم یا نه! » بعد هم به پدرش نگاه میکند، پدرش آرام
میگوید:«آرش به اصرار من است که رفتن را قبول کرده الان میترسد حرفی بزند
و من را ناراحت کند.» آرش میگوید:«نظرم راجع به رفتن عادیه چون زود بر
میگردم. وقتی درسم تمام شد و دکتر شدم حتما بر میگردم.»
>مسئولان فکر کردند آرش مدل است
پدرش
در رابطه با مهاجرتشان به هلند میگوید:«متاسفانه در کشور ما کودکان کار
در فضای مجازی زیاد شده و همه بچهها مدل شده اند، من فکر میکنیم بعضی از
مسئولین ما فکر کردند که آرش ما هم مدل است؛ فقط میآمدند با او عکس
میگرفتند و میرفتند! وقتی دیدیم هیچ کاری قرار نیست برای آرش انجام شود
گفتیم شاید اگر به کشور دیگری برود بیشتر بتواند پیشرفت کند و به جاهایی که
لایقش است برسد. ما با چند تا از مدارس و دانشگاههای هلند مکاتبه داشتیم و
به ما قول دادهاند که آرش را از نظر تحصیلی حمایت کنند. آرش به شدت مخالف
رفتن از ایران است و به شدت خودش را ایرانی میداند به همین دلیل هم به
اصرار من است که قبول کرده به هلند برویم اما قبل از آن از من قول گرفته که
قبل از رفتن به تمام شهرها برویم و همه جای ایران را ببیند بعد به هلند
برویم و آن جا تحصیلاتش را انجام بدهد و وقتی تحصیلش تمام شد دوباره به
ایران برگردیم. یکی از بزرگترین اشتباهات ما این بود که آرش در سن 4 سالگی
یک دعوتنامه رسمی از کشور ژاپن داشت اما ما متاسفانه پیش خودمان گفتیم هنوز
سنش کم است و وقت دارد اما حالا متوجه میشویم که تا چه حد اشتباه کردیم.
میخواهیم بیشتر از این وقت را هدر ندهیم. ما کل زندگیمان را برای پیشرفت و
موفقیت آرش گذاشتهایم. طبق صحبتهایی که در هلند با یک مدرسه داشتیم و
طبق تستهایی که انجام دادهاند قرار است تا سن 9سالگی آرش وارد دانشگاه
شود.»
او در رابطه با دانشگاه علوم پزشکی کاشان که قرار بود یک زمانی
آرش را به عنوان دانشجوی افتخاری بپذیرد اما بعد این موضوع را تکذیب کرد
نیز گفت:«متاسفانه زمان پذیرش آرش در دانشگاه علوم پزشکی کاشان این موضوع
همزمانی پیدا کرد با ماجرای صندلی فروشی در دانشگاههای علوم پزشکی به همین
دلیل هم مسئولین در دانشگاه علوم پزشکی کاشان تحت فشار قرار گرفتند و به
همین منوال هم منکر پذیرش آرش در دانشگاه شدند، پیش از اینکه گزارشهای آرش
در روزنامه شما چاپ شود من بارها به وزارت علوم رفتم اما حتی به داخل راهم
نمیدادند، موضوع دانشگاه پزشکی کاشان را هم با خود دانشگاه هماهنگ کرده
بودیم. آرش الان غیر حضوری کلاس اول را میخواند و این تنها کاری است که ما
توانستیم برای او انجام بدهیم که با این معلوماتی که دارد به مدرسه نرود و
وقتش را هدر ندهد. فقط قرار است خرداد به مدرسه برود و امتحان بدهد که من
فکر میکنم تا آن زمان اصلا ایران نیستیم.»
>هیچکس آرش را ندید
بارها
درباره آرش نوشته بودیم و تیتر زده بودیم، «مهد نخبگان هستیم اما نخبه
پرور نیستیم!»، «همان اتفاقی که میترسیدیم رخ داد»، «نابغهای که دیده
نمیشود!» و «و بالاخره جذب یک نخبه»، اینها همه گزارشهایی هستند که در
روزنامه آفتاب یزد درباره آرش آمرزش منتشر شد. هر بار بعد از انتشار
گزارشها با واکنشهای زیادی از سوی مسئولین مواجه بودیم اما هیچ اتفاق
خوبی در نهایت رخ نداد. بعد از انتشار گزارش «آرش؛ نابغهای که دیده
نمیشود!» از وزارت آموزش و پرورش و سایر ارگانها و سازمانها تماس گرفتند
و خواستار پیداکردن راه ارتباطی با خانواده آرش شدند که شماره پدرش به
آنها داده شد. وکلا و متخصصان زیادی نیز تماس گرفتند و هر یک شماره پدر
آرش را خواستند که باز هم با هماهنگیهای انجام شده این شماره در اختیار
آنها قرار گرفت اما هیچ یک از مسئولین و مدیران آن طور که باید پیگیر
وضعیت آرش نشدند و بعد از مدتی همه چیز فراموش شد. حتی در پیگیریهای
انجام شده متوجه شدیم که هیچ یک از ارگانهایی که پیگیر ارتباط با خانواده
آرش بودند، با آنها تماس نگرفتند، وزارت آموزش و پرورش هم که خواستار
راه ارتباطی با پدر آرش آمرزش بود تماسی با آنها نگرفته بود!
بعد از
انتشار گزارش دیگری با عنوان «مهد نخبگان هستیم اما نخبه پرور نیستیم» که
در آن به شرح گلهها و شکایتهای خانواده آرات حسینی نخبه ورزشی و آرش
آمرزش نابغه شیمیو فیزیک کشورمان پرداخته شده بود باز هم از طرف ارگانها و
سازمانهایی با دفتر روزنامه تماس گرفتند و حاصل این گزارش به گفته پدر
آرش این بود که نماینده مردم کاشان در مجلس شورای اسلامیو رئیس آموزش و
پرورش استان به خانه آنها رفتند و تنها کاری که انجام دادند این بود که عکس
یادگاری بگیرند و بروند! بعد از آن هم دیگر هیچ اتفاق خاصی رخ نداد.
جالب
است بدانید که در پی انتشار گزارش «همان اتفاقی که میترسیدیم رخ داد» نیز
که در آن به مهاجرت آرات حسینی و قصد مهاجرت آرش آمرزش اشاره شده بود،
ارگانها و سازمانهایی با دفتر روزنامه تماس گرفتند که از جمله آنها
میتوان به وزارتخانه آموزش و پرورش اشاره کرد. نکته قابل توجه این است که
مسئولی که با دفتر روزنامه تماس گرفته بود حتی از مهاجرت آرات حسینی خبر
نداشت و خواستار برقراری ارتباط با پدر آرات بود و بعد از اینکه متوجه شد
او مهاجرت کرده خواستار برقراری ارتباط با پدر آرش آمرزش شد، بعد از
هماهنگیهای لازم شماره تماس پدر آرش در اختیار او قرار گرفت اما در کمال
تعجب بعد از مدتی که از پدر آرش موضوع تماس را پیگیری کردیم متوجه شدیم که
اصلا تماسی با آنها گرفته نشده است!
در هر صورت چیزی که مهم است این
است که دیروز آراتها مهاجرت کردند و این روزها شاهد مهاجرت آرشها هستیم و
به همین منوال نخبگان ما در عرصههای مختلف، برای اینکه استعدادشان هدر
نشود راهی غربت میشوند چون صدای آنها را در داخل کسی نمیشنوند و کسی
آنها را جدی نمیگیرد.