مدتها است که شکافهای متعدد و متکثر اجتماعی در ایران زمینهساز رادیکالیزهشدن این جامعه در مواجهه با رخدادها و رویدادهای مختلف در عرصههای گوناگون اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی شده است.
علیرضا صدقی
مدتها است که شکافهای
متعدد و متکثر اجتماعی در ایران زمینهساز رادیکالیزهشدن این جامعه در
مواجهه با رخدادها و رویدادهای مختلف در عرصههای گوناگون اجتماعی، سیاسی،
اقتصادی و فرهنگی شده است. شکافهایی که برای بروز هر یک میتوان دلایل و
زمینههای فراوانی ارائه داد. اگر به هر یک از این شکافها در زمان مقتضی
پرداخته میشد و امکان رفع آنها فراهم میآمد، شاید حاکمیت امروز با
چالشهایی به مراتب کمتر با بسامدی بسیار پایینتر مواجه بود. اما اصرار
بخشهای مختلف حاکمیت به بیتوجهی نسبت به این شکافها، موجب شده تا شرایط
به گونهای دیگر رقم بخورد؛ تا جایی که به نظر میرسد جامعه ایران در حال
گذار از این شکافها به نقطهای بسیار ناپایدارتر و خطرخیزتر است.
نقطهای
که مختصات آن را میتوان از همپوشانی شکافهای موصوف و تجمیع مطالبات
بخشهای متکثر آن به دست آورد. در این نقطه است که هر کنش اجتماعی در هر یک
از طبقات اجتماعی با بازخوردی به غایت منفی و سلبی از سوی گروههای دیگر
روبهرو خواهد شد. البته افزون بر این متغیرها، باید متغیر بسیار مهمی به
نام «متغیر حاکمیت» را هم افزود. متغیری که به تنهایی هم در ایجاد و هم در
تعمیق این شکافها نقش بسزایی داشته و دارد.
به دیگر بیان، هر یک از
شکافهای موجود در جامعه ایران سه کنشگر اصلی دارد. نخستین کنشگر گروه
اجتماعیای است که مطالبهای را مطرح میکند؛ دومین کنشگر را باید در
برخورد، زاویه و منظر دیگر گروههای اجتماعی نسبت به این مطالبه دانست؛
سومین و آخرین کنشگر هم در رویکرد حاکمیت نسبت به نخستین کنشگر تعریف
میشود.
هرچند وجود همان دو کنشگر نخست نوعی از بینظمی را در بافتار
اجتماعی موجب میشود، اما حضور مداخلهجویانه و برخورد سلبی حاکمیت با هر
یک از گروههای اجتماعی موازنه و حتی امکان برقراری موازنه در این فرآیند
را از جامعه ایران سلب میکند. در حقیقت، شکافهای اجتماعی در ایران علاوه
بر ماهیت بحرانآفرین خود، با عنصر تسریعکننده، برهمزننده انتظام موجود و
مداخلهگری تحت عنوان حاکمیت نیز روبهرو است. از این منظر باید دانست که
شکافهای اجتماعی در ایران بیش از هر جامعه دیگری مخاطرهآمیز و
نگرانکننده است.
این وضعیت، تیغ تند شکافهای اجتماعی در ایران را
تیزتر و برندگی آن را چندین برابر میکند. در یک سوی این تیغ تیز برخورد
قهرآمیز با مطالبات گروههای اجتماعی به وجود میآید و هر مطالبه، خواسته
یا درخواستی با واکنشی حذفی، سلبی و انکاری روبهرو میشود و در سوی دیگر
مفاهیم رادیکال و بنیادینی نظیر تقسیمبندی جامعه به «ما» و «آنها» را
پدید میآورد. نتیجه آن میشود که با مداخله حاکمیت در برخورد شکافهای
اجتماعی و برهمزدن موازنه موجود در مواجهه گروههای اجتماعی با یکدیگر و
ازآنجاکه حاکمیت دستِ بالا را در تبلیغات عمومی دارد، بسیاری از شکافهای
طبیعی موجود هم از سوی تمامی گروههای اجتماعی به حاکمیت نسبت داده
میشود. البته این نسبت چندان هم بیراه نیست؛ چرا که به هر طریق حاکمیت با
حضور پررنگ در صحنه، نتیجه بسیاری از منازعات و تعارضات موجود را تغییر
میدهد و له یا علیه یک گروه یا هر دو جریان وارد عرصه میشود.
با این
وصف، مفهوم مخاطرهآمیز «ما» و «آنها» که ابتدا میان طبقات و گروههای
اجتماعی شکل گرفته بود، پس از این مداخلههای فراوان، به نسبت میان «بدنه
جامعه» و «طبقه حکمران» تبدیل میشود. در این مرحله اجتماعی ـ که به نظر
میرسد ایران امروز در آن قرار دارد ـ علیرغم وجود شکافهای پیشگفته،
نوعی از «همپوشانی مطالبات» میان گروههای اجتماعی به وجود میآید. در این
همپوشانی مطالبات ـ که میتواند واقعی یا غیرواقعی باشد ـ یک «وفاق قشری»
میان بدنه جامعه رخ مینماید. با بروز این وفاق قشری که امکان تبدیلشدن
به «وفاق عمیق» را هم دارد، جامعه به نوعی همبستگی خواهد رسید. در این نقطه
است که بسیاری از مفاهیم پایهای نظیر منافع ملی، برابرنهادی چون منافع
حاکمیت پیدا میکنند و این یعنی تعمیق مفهوم «ما» و «آنها» میان جامعه و
حکمرانان. وجود چنین شرایطی بدون شک بحرانی بزرگ برای هر حاکمیتی محسوب
میشود، بحرانی که میتواند ارکان یک نظام مستقر را به لرزه بیندازد. نتیجه
آنکه دستگاه حاکمه باید به سرعت تدابیری برای برونرفت از این وضعیت
بیندیشد. وضعیتی که به غایت ناپایدار است، این ناپایداری هم تیغی دو لبه
است؛ به این معنی که میتواند به سرعت تبدیل به «موقعیت انقلابی» شود و یا
در سوی دیگر به «موقعیت عادی» بازگردد. نکته بسیار حائز اهمیت اینکه جامعه
در این مرحله هیچ نقشی ندارد و تنها حاکمان هستند که باید تلاش کنند تا
کشور به «موقعیت انقلابی» سلام نکند.