همانطور که اشاره کردید ستارخان یا حتی برخی دوستان وی همچون باقرخان، افراد معمولی بودند، ستارخان که دلالی و کار خرید و فروش اسب انجام میداد، باقرخان هم سنگتراش بود و در تبریز زندگی خودشان را داشتند. آن چیزی که بر این دو و امثال اینها بیشتر تاثیر را بر جای گذارد، فضای تبریز بود.
همانطور که اشاره کردید
ستارخان یا حتی برخی دوستان وی همچون باقرخان، افراد معمولی بودند، ستارخان
که دلالی و کار خرید و فروش اسب انجام میداد، باقرخان هم سنگتراش بود و
در تبریز زندگی خودشان را داشتند. آن چیزی که بر این دو و امثال اینها
بیشتر تاثیر را بر جای گذارد، فضای تبریز بود. در آن دوره در تبریز، فضای
وسیع و گسترده مشروطهخواهی پدید آمده بود و 11محله بزرگ تبریز را به دو
بخش مشروطهخواه و برخی هم استبداد طلب تبدیل کرده بود. لذا آن چیزی که
ستارخان و همفکران وی را به این سمت کشید فضای عمومی شهر تبریز بود که
همواره در آن صحبت از مشروطهخواهی و مشروطهطلبی میشد، از خیابانها
گرفته تا مساجد و محلات. ستارخان و باقرخان هم در آن دوره در اوان جوانی و
زندگی خود میزیستند، خصوصا ستارخان که بعدها در جریان این مباحث قرار گرفت
و به آن مسیر هدایت شد. کسی در زندگی شخصی ستارخان نبود که تحصیلات یا
بینش و منش ویژهای داشته باشد و فرض کنیم از او تاثیر گرفته باشد، یا
اینکه خود او در جایی درس خوانده باشد. همانطور که اشاره کردم ستارخان
بیشتر از فضای عمومی تبریز تاثیر گرفته بود.
کوی امیرخیز چه موقعیتی در
تبریز دارد که موجب شکلگیری و بعدها نجات مشروطه شد و به جز ستارخان، چه
مشروطهخواهان دیگری در آن زندگی میکردند؟
تبریز در آن مقطع، 11 محله
داشت که در هر محله، یک کلانتر وجود داشت و هر محله به نسبت عقاید سیاسی
کلانتر خود، موضعگیری متفاوتی نسبت به جنبش مشروطه داشت. به عبارت دیگر،
اگر یک کلانتر مشروطهخواه بود، اهالی آن محل هم به تبعیت از او
مشروطهخواه بودند و بالعکس. محله امیرخیز محلهای مشروطهخواه در شمال غرب
تبریز است که در آن دوره، چندان محل بحث و درگیریهای سیاسی نبود. نخست به
این علت که خانه ستارخان آنجا بوده است، و دوم اینکه شرایط این محل متاثر
از محله دوهچی بوده که در همسایگی آن محل قرار داشت. محله دوهچی تنها
محله تبریز بود که سکنه آن با محمدعلی شاه ارتباط خوبی داشتند. همچنین این
محله در بین محلات تبریز، تنها محلهای بود که خانوادههای ساکن آن، همگی
سلطنتطلب بودند. البته شرایطی که برشمردم مربوط به پیش از محاصره تبریز و
آغاز جنگ و درگیریهای این محله خصوصا به رهبری میرهاشم دوهچی است. بعدها
با گسترش درگیریها و تحرکات سیاسی که در محله دوهچی رخ داد، چون در
همسایگی کوی امیرخیز قرار داشت، درگیریها به این محله نیز کشیده شود. از
میان 11محله تبریز، تنها محلهای که در آن دوره، اهمیت بسیاری یافته بود،
محله امیرخیز بود، که البته اهمیت آن به واسطه واقعشدن خانه ستارخان و
مرکزیت زندگی و فعالیت وی در آن محله بوده است. محله امیرخیز از آن منظر که
ستارخان در آن، بیشترین میزان مقاومت را فرماندهی میکرد حائز اهمیت
بسیاری بود. نکته جالب آن است که اهالی مشروطهخواه محلات دیگری که
کلانترهایشان تسلیم شده بودند و دیگر مقاومتی صورت نمیدادند، به محله
امیرخیز رفته بودند و در آن از جنبش مشروطه حمایت دفاع میکردند.
ستارخان تا چه میزان از مشروطیت و مبانی آن اطلاع داشت؟ آیا کسی دست به روشنگری این مفاهیم نزد وی زده بود؟
در
تبریز یک انجمن ایالتی وجود داشت که متشکل از تعدادی بازرگان، روشنفکر،
روزنامهنگار و خطیب بود. در این میان، ستارخان نیز فرمانده دستهای از
قوای مجاهدین در تبریز بود. مسلما دسته قوای مجاهدین به عنوان بازوی نظامی
انجمن عمل میکردند و حتی وقتی از تهران خبر میرسد که محمدعلیشاه
میخواهد مجلس را محدود کند و مشروطهخواهان در تهران به مشکل برخورد
میکنند، انجمن ایالتی شروع به نامنویسی از مجاهدینی میکند که میخواستند
در خرداد 1287 به تهران بروند. در این زمان هنوز مجلس به توپ بسته نشده
است. در این رخداد، حدود هزار نفر اسم مینویسند و انجمن به ستارخان و
باقرخان دستور میدهد که این تعداد را از تبریز به طرف تهران حرکت دهد.
ستارخان با اعضای انجمن ارتباط صمیمی داشت، در جلسات آنها شرکت میکرد و از
بحثهای آنها هم البته به اندازه فهم خود تاثیر میگرفت.
رابطه ستارخان و باقرخان چگونه بود و این دو چطور با یکدیگر آشنا شدند؟
باقرخان
در محله «خیابان» تبریز، سنگتراش بود. این محله که اولین محله تبریز از
سمت شرق این شهر است، محل زندگی افرادی چون شیخ محمد خیابانی، باقرخان و
امثالهم بود. باقرخان و ستارخان پیش از طرح مباحث مشروطهخواهی، هیچگونه
ارتباطی با یکدیگر نداشتند، منتها وقتی ستارخان به تبریز آمد، در محله
امیرخیز ساکن شد و در میدان صاحبالامر کنونی در تبریز، به خرید و فروش اسب
مشغول شد و بعد زمینه آشنایی این دو فراهم شد. زمانی که ندای مشروطهخواهی
آرام آرام بلند شد و درگیری بین محلات آغاز گشت، اینها که هر کدام به
عنوان لوطی محله خود شناخته میشدند، باقرخان به عنوان یکی از لوطیهای
محله «خیابان»، و ستارخان هم به عنوان یکی از لوطیهای محله امیرخیز، به
مجاهدین پیوستند و در سرکوب تحرکاتی که در محله دوهچی در جریان بود با
یکدیگر آشنا شدند. اما پیش از این، سابقه آشنایی بین این دو نبود، چون محل
تولد، زندگی و بزرگ شدن ستارخان در مطقه قرهداغ بوده، اما باقرخان در
تبریز به دنیا آمده و بزرگ شده بود. از زمانی که این دو در تبریز به
مجاهدین پیوستند آشناییشان شروع شد و تا زمان مرگ در کنار یکدیگر بودند.
ستارخان بعد از مشروطه، چه نقشی در انجمنهای تبریز داشت؟
وقتی
که در تاریخ 14مرداد 1285، فرمان مشروطیت صادر شد، مظفرالدینشاه درگذشت و
محمدعلیشاه به حکومت رسید، به تدریج تبریز ملتهب شد و تلاشهای بسیاری
صورت گرفت که با محمدعلیشاه مقابله شود و نگذارند وی به اهدافش برسد.
تحریکات روسها هم در تبریز روشن بود. در این میان، انجمن ایالتی تبریز
بسیار هوشیارانه عمل میکرد. آنگونه که از زندگی ستارخان پیداست، از این
زمان به بعد است که وی به مشروط علاقهمند میشود و به مجاهدین میپیوندد،
چرا که تنها کاری که از او در این عرصه بر میآمد، فعالیت نظامی بود و از
آن زمان است که وی به این کسوت کشیده میشود. اما تا پیش از آن، ستارخان
نقش عمدهای در تحولات تبریز و مشروطه نداشت، چون تا آن هنگام، مسئله
مجاهدان و جنگ به هیچ عنوان مطرح نبود. در این میان، بیشترین کار به عهده
روشنفکران بود و آنهایی که در انجمن ایالاتی، سابقه ترتیبدادن اعتصابات و
سخنرانیها را داشتند، از جمله میرزا حسین واعظ که سخنران بسیار آتشینی
بود، نقش عمدهای در این خصوص ایفا کردند.
چرا ستارخان تصمیم به مسافرت به تهران گرفت؟
وقتی
ستارخان و باقرخان شورش کردند و مقاومت 11 ماهه و محاصره تبریز شکسته شد،
شهرهای دیگر هم مثل اصفهان و رشت به تبعیت از تبریز، دست به قیام زدند. در
حقیقت، وقتی خبر مقاومت تبریز به شهرهای دیگر رسید آنها هم سر به شورش
برداشتند و مجاهدانشان به طرف تهران حرکت کردند و نهایتا در تیرماه 1288،
تهران را تصرف کردند. در ادامه، مجلس بازگشایی شد، محمدعلیشاه فرار کرد و
به سفارت روسیه پناهنده شد و اولین کاری که مجلس صورت داد این بود که
ستارخان و باقرخان را به تهران احضار کرد تا از آنها تجلیل صورت گیرد.
منتها اشخاصی که در تبریز بودند به این دعوت بدبین بودند و میگفتند تهران،
مرکز فتنه و حیلهگری است، شما اگر به تهران بروید حتما شما را میکشند.
در این میان، پاسخ ستارخان این بود که ما چون خودمان مجلس را بر سر کار
آوردهایم، اگر به حرف آن بیتوجهی کنیم عملمان بیمعناست. ستارخان و
باقرخان در زنجان به شیخ محمد خیایانی برخورد میکنند که از تهران به تبریز
باز میگشت. خیابانی چون نماینده مجلس بود به ستارخان و باقرخان میگوید
به تهران نروید، فضای تهران مناسب نیست. منتها ستارخان باز هم پاسخ میدهد
مجلس مرا احضار کرده و من نمیتوانم از این دعوت و درخواست تمرد کنم. در
ادامه، ستارخان و باقرخان به تهران میآیند و مجلس به آنها لقب سردار ملی و
سالار ملی میدهد، البته این لقب را قبلا انجمن ایالتی به این دو داده
بود. در مجلس این القاب را تایید میکنند، برای این دو حقوق تعیین میشود و
بعد حوادثی پیش میآید که به قتل ستارخان در پارک اتابک منجر میشود.
چرا ستارخان بعدها مطرود و مغضوب دولت مشروطه واقع شد؟
البته
نمیتوان نام این دولت را دولت مشروطه گذاشت. بعد از فتح تهران، انقلاب
اندکی تغییر مسیر داد و آنهایی که ضد مشروطه بودند بر سر کار آمدند. در
واقع کسانی عنان قدرت را در دست گرفتند که مردم پیش از این علیه آنها طغیان
کرده بودند، همچون عینالدوله یا سپهدار که باز بر سر کار آمدند. به همین
خاطر نمیتوانیم بگوییم اینها دولت مشروطه بودهاند. ظاهرا، دولتی که بر سر
کار آمده بود، دولت مشروطه بود، ولی منصوبشدگان، همان اشخاصی بودند که
ستارخان با آنها دشمنی کرده بود. البته این برخورد هم با ستارخان طبیعی
بود. در هرحال آنهایی که طرفدار محمدعلیشاه بودند چهره عوض کرده بودند و
نهایتا میخواستند از ستارخان انتقام بگیرند و همین کار را هم کردند.
نمیدانم این گفته چقدر صحت دارد ولی اشاره شده که ستارخان در تهران به
باقرخان میگوید که سالار، اینها میخواهند ما را بکشند، بعد قبرمان را
امامزاده کنند. در حقیقت، ستارخان و باقرخان هم متوجه بودند که این رفتار،
دعوت و لقب تماما بازی است.
جدایی مشروطه و ستارخان از چه زمانی رخ داد و علت آن چه بود؟
اتفاقاتی
که در تهران رخ داد و آن چیزی که انقلاب را بعد از فتح تهران دزدید به
روشنی نشان میدهد که ستارخان آدمی نبود که با این مسائل کنار بیاید و جالب
این است که ایشان در طول زندگیاش هم هرگز با این مسائل روبهرو نبوده
است. شاید به همین خاطر هم هست که تصمیم میگیرند ستارخان و باقرخان را از
سر راه بردارند. ببینید شخصی مثل مخبرالسلطنه که گوشت و پوستش از قاجاریه و
استبداد است، استاندار میشود و ستارخان را از تبریز بیرون میکند. طرز
رفتاری که ستارخان با مخبرالسلطنه میکند بسیار حائز اهمیت است. ستارخان
فردی بسیار صادق و با گرایشهای روشن است، او هرگز سیاستمدار نبود، بعد از
سر اتفاق با فردی مثل مخبرالسلطنه طرف میشود که زیر و بم سیاست را
میداند و البته پایان کار هم مشخص است.
پس از مرگ ستارخان و رخداد مشروطه، اندیشه مشروطهخواهی ادامه پیدا کرد؟
البته
که اندیشه مشروطهخواهی ادامه پیدا میکند، منتها بستری که مشروطهخواهان
منتظر و در پی آن بودند به وجود نیامد. مشروطهخواهان افرادی بودند از بین
مردم بلند میشدند، ایدهای را مطرح میکردند ولی وقتی این ایده میخواست
به نتیجه برسد سیاستمداران و آدمهای حیلهگر با آن بازی میکردند و
همانطور هم شد. به بیان دیگر، آن کسانی که دشمن بودند باز به اسم مشروطه بر
سر کار آمدند. نمونهاش مخبرالسلطنه است که قبلا صدراعظم بود، بعد از
مشروطه هم صدراعظم شد. این دست سیاستمداران خود را با شرایط زمانه وفق
میدادند، در حالی که عقیدهشان عوض نشده بود و همان آدمها بودند. با این
حال نمیتوان گفت اندیشه مشروطه از بین رفته است، مسلما با موانعی روبهرو
شده است ولی در ادوار بعد ادامه پیدا میکند.
رابطه مشروطه و اندیشه قانون را چگونه میدانید و چرا اندیشه قانون آن چنان که باید و شاید طرفداری پیدا نکرد؟
عامل
مهمی که سببساز شکست انقلاب مشروطه شد آن است که وقتی در پی فتح تهران،
فضای دموکراسی و تعدد احزاب در کشور پدید آمد، عواملی دست به دست هم دادند
که امنیت در کشور از بین برود. امنیت بسیار مهم است، برای مردم عامی،
بازرگانان و همه آحاد جامعه. اینها امنیت را به چشم میبینند، ولی قانون و
مشروطه برایشان خیلی ملموس نیست. مشکلی که برای ایران پیش آمد آن است که
بعد از مشروطه، امنیت از بین رفت و مردم از مشروطه دلزده شدند و فکر کردند
اگر کسی بیاید و امنیت را برقرار کند، بهتر از مشروطه است. این نگرش تنها
محدود به مردم عادی نبود، روشنفکران و نخبگان هم اینطور فکر میکردند. همه
معتقد بودند کسی باید بیاید که امنیت را برقرار کند و آنها را از تشتت آرا،
ترور و قتل رها سازد. نهایتا همین نقطه ضعف دولت مشروطه، به اضافه ضعف
قاجار و احمدشاه و رخداد جنگ جهانی اول، همه دست به دست هم دادند تا مردم
ایران مشروطه را کنار گذاشتند و به سمت و سوی دیکتاتوری روی آوردند.
علیاکبر دهخدا یا ملکالشعرای بهار را در نظر بگیرید، اینها مشروطهطلب
بودند ولی چه شد که بعدها ستایشگر رضاشاه شدند؟ البته همه جا اینطور است
که وقتی انقلابی رخ میدهد، تشتت آرا و بینظمی به وجود میآید، در فرانسه و
شوروی هم همینطور بود، منتها در ایران نتیجهای که بعد از مشروطه بهدست
آمد این بود که مردم، امنیت را بسیار بیشتر از مشروطه دوست داشتند.