کد خبر: ۱۸۳۱
تاریخ انتشار: ۰۴ آبان ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۶
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
چندی پیش سید‌جواد میری در کانال شخصی‌اش مطلبی درباره کتاب خود که در آن به خوانش دکتر شریعتی از سارتر پرداخته‌است، منتشر کرد، در همین راستا او در گفت و گو با همدلی به نوع نگاه فلسفی و نگرش دکتر شریعتی و همچنین انتقادهایی که در مورد وی مطرح کرده‌اند، می‌پردازد.

همدلی| چندی پیش سید‌جواد میری در کانال شخصی‌اش مطلبی درباره کتاب خود که در آن به خوانش دکتر شریعتی از سارتر پرداخته‌است، منتشر کرد، در همین راستا او در گفت و گو با همدلی به نوع نگاه فلسفی و نگرش دکتر شریعتی و همچنین انتقادهایی که در مورد وی مطرح کرده‌اند، می‌پردازد.
چه چیزی باعث شد تا به سراغ آثار شریعتی بروید و به بازخوانی آثار ایشان بپردازید؟
بازخوانی آثار ایشان دارای چهل سال سابقه است، در سال 1357 برای اولین بار من با شریعتی و آثارش آشنا شدم، به خاطر دارم که کتاب «شناخت اسلام» را همراه با مادرم از دستفروشی در خیابان پیروزی در حالی که موسم انقلاب شروع شده بود، خریداری کردم. از آن پس تقریبا من تمام آثار شریعتی را خواندم و زمانی هم که در دهه شصت خورشیدی به سوئد رفتم، تمامی مجموعه آثار و ارجاعاتی را که شریعتی داده بود را مطالعه کردم.
در سال 1998 میلادی، زمانی که از سوئد برای دکتری به دانشگاه بریستول انگلستان رفتم که در واقع تز دکترای من درباره شریعتی و اقبال و از سوی دیگر گفتمان و گیدنز بود.
در آنجا به شریعتی پرداختم و طی ده سالی که به ایران بازگشتم، حدود 10 کتاب درباره شریعتی در حوزه‌های مختلف نوشته‌ام و برروی مجموعه‌ای تحت عنوان شریعتی و فلسفه یا جامعه‌شناسی و فلسفه و مشخصا نوع نگاه شریعتی به فلسفه و فیلسوفان کار می‌کنم.
هایدیگر یکی از فیلسوفانی است که شریعتی به او پرداخته بود، اما در این کتاب قصد من این نبود که شریعتی را هایدیگر‌شناس معرفی کنم یا این که شریعتی درباره هایدیگر یک نظر جدیدی دارد.
مسئله مهم برای من خوانش شریعتی از هایدیگر و حالا هم درباره سارتر است. هایدگر و سارتری که شریعتی خوانش کرده، برای من قابل اهمیت است، و اتفاقا من از افق شریعتی می‌خواهم بدانم و ببینم که سارتر چیست؟ اما نه بخاطر این که اعتقاد یا شیفتگی من به شریعتی، بلکه به عنوان یک نظریه این را می‌گویم که چه قبول کنیم و چه قبول نکنیم، چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، شریعتی به عنوان یکی از کلاسیک‌های جامعه‌شناسی سنت ایرانی در سطح جهانی است. این یک واقعیت بیرونی است. زیرا زمانی که درباره جامعه‌شناسی صحبت می‌شود به عنوان مثال آقای غلامحسین صدیقی یا آقای احسان نراقی را به عنوان یک نمونه کلاسیک در سطح جهانی نمی‌بینند، اما شریعتی را به عنوان یک متفکر کلاسیک در یک سنت پسا‌استعماری POSTCOLONIATHEORY، با گرایش اگزیستانسیالیستی می‌شناسند. حال، این نوع نگاه شریعتی به عنوان یک کلاسیک به سارتر چیست و او را چگونه خوانش کرده است؟ به عنوان مثال خوانش خاصی از فرانتس فانون در کتاب «فرانتس فانون و نظریه اجتماعی» ارائه دادیم که انتشارات بریل با همکاری چهارده تن از اساتید دانشگاه در کشورهای مختلف انجام داده‌ است و در مقاله‌ای که من در همین مجموعه ارائه داده‌ام، می‌خواستم بدانم نوع خوانش شریعتی از فرانتس فانون چیست؟ زیرا آن‌گونه که کلاسیک‌ها می‌بینند و می‌خوانند صرفا فقط آن چیزی نیست که موضوعی در ذهن آن‌ها باشد، این نوع نگاه به ما یک چارچوب می‌دهد و در واقع یک فضای گفت و گویی در اختیار ما می‌گذارد و سارتری را که شریعتی برساخته، مهم است.
شریعتی برای امروز ما چه فایده‌ای دارد؟ و چه فایده‌ای از بازخوانی آثار وی حاصل می‌گردد؟
فایده یک مفهوم اقتصادی (ECONOMICAL) است که در مسائل اقتصادی مورد استفاده قرار می‌گیرد، به عنوان مثال در بازار، سود مسئله مهم و مرکزی است. این که چه کاری می‌توان انجام داد تا از زیان به دور باشیم. اما مسئله مرکزی آکادمی، سود و زیان به معنای بازاری نیست بلکه این است که آثار شریعتی تا چه اندازه به ما فضای گفتمان می‌دهد و چه اندازه به ما عمق می‌دهد که بتوانیم به مسائل خود بیاندیشیم. پرسش را باید این‌گونه مطرح کنیم که آیا شریعتی امکان و یا ظرفیت گفت و گو در روزگار ما را ایجاد می‌کند یا اینکه نه، صرفا یک موضوعی در تاریخ اندیشه است؟ زیرا برخی زمانی که به شریعتی می‌پردازند معتقدند که شریعتی مهم بوده یا نبوده، خوب بوده یا نبوده، آنچنان مهم نیست، و زمانی در تاریخ اندیشه معاصر ایران جایگاهی داشته است. به عنوان مثال همان‌گونه که به مولا هادی سبز‌واری اشاره می‌کنیم به شریعتی هم اشاره می‌کنیم. مثلا شریعتی در این شهر به دنیا آمد و این کتاب‌ها را نوشته است که خیلی خوب بوده یا در تاریخ اندیشه سید احمد کسروی این‌گونه گفته است و... اما من و برخی قائل بر این هستیم که شریعتی فقط در تاریخ اندیشه مهم نیست، بلکه ایده‌های شریعتی و نوع نگاه و خوانش وی از فلاسفه‌ و عرفای مهم و کلیدی در عصر معاصر، ظرفیت گفت‌وگویی با خود و همچنین با جهان معاصر ایجاد می‌کند و افقی را پیش روی ما طرح می‌کند تا بتوانیم در افق جهانی نیز گفت‌وگو کنیم. به عنوان مثال نمی‌توان با غلامحسین صدیقی در افق جهانی گفت‌وگو کرد اما با شریعتی امکان این گفت‌وگو وجود دارد.
به نظر شما بهتر نیست که به جای بازگشت به آثار شریعتی، به آثار متفکران، فیلسوفان و جامعه‌شناسان مطرح در سطح جهان بپردازیم و آن‌ها در فضای فکری کشور برجسته کنیم؟
صنعت علوم انسانی ما صنعت ترجمه است، اتفاقا به نظر من برعکس این اتفاق را نیاز داریم، یعنی آثار متفکران یا فیلسوفان در سطح جهان بیش‌تر ترجمه می‌شود تا اینکه متفکران خودمان را به گونه‌ای در نسبت با مسائل جهانشمول و امور جهانی بازخوانی کنیم. اگر دقت کنید بازار علوم انسانی ما بیش‌تر بازار ترجمعه است، به جای این که بپردازیم که شریعتی چه چیزی گفته است یا به عنوان مثال جلال آل‌احمد یا سروش و حتی فارابی چه مسائلی را گفته‌اند. زیرا فارابی که امروز در ایران مطرح است به غیر از یک یا دو اثر، در واقع فارابی‌ای است که در تاریخ اندیشه یا تاریخ فلسفه آمده است، تا فارابی‌ای که با خوانش معاصر باشد.
پروژه شما مشخصا چیست؟ و با چه رویکرد و اهدافی قصد دارید خوانش شریعتی از سارتر را دنبال کنید؟
خصیصه کلیدی این اثر خوانش شریعتی از ژان پل سارتر است، که سارتر در ذهن و زبان شریعتی چیست و چرا سارتر در میان فلاسفه معاصر برای شریعتی مهم بوده است، و چرا سنت اگزیستانیالیستی برای شریعتی از اعتبار بالایی برخوردار بوده است، که از آنجا به این نتیجه برسیم که آیا خوانش شریعتی از سارتر فقط به این معنا بود که شریعتی گفته است که سارتر خیلی خوب است یا اینکه به بازسازی سارتر در قالب یک نظریه اجتماعی پسااستعماری با سویه‌های اگزیستانسیالیستی پرداخته است. یعنی صرفا یک نظریه فلسفی را تقریر نکرده است.
در واقع خواستار این بوده است که از او یک نظریه اجتماعی را برساخت کند به جای اینکه به شخصیت انسانی بپردازد، به شخصیت اجتماعی و جمعی پرداخته است و این نظریه قابلیت این را دارد که توضیح بدهد، به عنوان مثال برخی فکر می‌کردند که اگر در ایران یا هر جای دیگر انقلاب شود و ساختار سیاسی را تغییر بدهیم، می‌توانیم بهشت برین را بر روی زمین بسازیم اما با نوع نگاه شریعتی متوجه خواهیم شد که این‌گونه نیست، فقط برای تغییر و تحولات جوامعی که به گونه‌ای ذیل سوژه اروپایی قرار گرفته بودند صرف رهایی از سلطه سیاسی نمی‌تواند آنها رو به رهایی بخشی برساند بلکه ابعاد فرهنگی، اجتماعی و دینی و برداشت این انسان بومی که در حال تبدیل به یک انسان سوژه محور می‌شود با چالش‌های بسیار بزرگ‌تری از اینکه صرفا فقط قدرت سیاسی را در درست بگیرد، روبه‌رو است. به عنوان مثال سلطنت پهلوی را از بین ببرد و بعد فکر کند که با این کار می‌تواند بهشت برین را بسازد در حالی که این‌گونه نیست.
اگرخوانش اصلاح‌گرایانه از باورهای دینی نداشته باشد و خوانش نقادانه از سنت‌های فرهنگی خویش نداشته باشد یا سنت‌های بسیار منجمد اجتماعی_تاریخی خود را نداشته باشد، آن بومی نمی‌تواند به انسان تبدیل شود.
به این معنا که نمی‌تواند برای خود بیاندیشد و انتخاب کند بلکه برای او انتخاب می‌کنند. همان کارتل‌ها و زنجیره زر و زور و تزویر او را به استعمار می‌کشند و او فکر می‌کند که من باعث شده‌ام شاه برود یا به عنوان مثال استعمار فرانسه را از بین برده‌ام، پس من آزاد شده‌ام، اما آزاد نشده‌ است چرا که یک نوع نگاه انتقادی را به او می‌دهد که متوجه شود برای اینکه به رهایی برسد باید قدرت اندیشیدن و قدرت انتخاب داشته باشد، به عنوان مثال شما کالایی را خریداری می‌کنید، با خیال اینکه خودتان آن را انتخاب و خریداری کرده‌اید، اما پشت این قضیه شبکه‌های بسیار قوی روان‌شناسی، روان‌کاوی، روان‌‌پژوهی و روان‌پزشکی وجود دارد که چگونه از قدرت تلقین در فردی استفاده کنند و او را به سمت و سویی سر بدهند که کالایی را با برندی خریداری نماید یا کالایی را از برندی خریداری نکند و یا اصلا به هیچ برندی علاقه نداشته باشد و کالایی را صرفا به عنوان کالا خریداری نماید و از آن استفاده کند، مسئله بسیار پیچیده‌‌تر می‌شود. اما این که چگونه به رهایی‌بخشی برسیم نظریه و رویکرد شریعتی می‌تواند به خوبی ما را در این مسئله راهنمایی کند.
فهم شریعتی از فیلسوفانی مانند هایدگر و سارتر تا چه اندازه‌ای صحیح و اصولی است؟
در برداشت یا تفسیر می‌توانیم این‌گونه بگوییم که آیا شریعتی خوانشی از سارتر داشته است؟ بعد متن سارتر یا هایدگر را بگذاریم و بگوییم که سارتر یا هایدگر این مسئله را گفته‌اند، اما شریعتی این مسئله را نگفته است. ما یک خوانش آکادمیک از سارتر و هایدگر داریم که هایدگر چه چیزهایی را مطرح کرده است. اما دغدغه شریعتی این نیست که مثلا هایدگر در کتاب «هستی و زمان» صفحه 25 چه مسئله‌ای را مطرح کرده است یا نکرده است، بحث من این است که آن خوانش شریعتی از هایدگر و سارتر چیست و با تفسیری که شریعتی ارائه می‌دهد با مفصل‌بندی تئوریکی که انجام می‌کند و بعد نظریه بدیع خود را ارائه می‌دهد، من با آن سر و کار دارم و برای من مهم است، شریعتی کتاب درباره سارتر ننوشته است که سارتر این مسئله را مطرح کرده است که بعد سارتر شناسان جهان این مسئله را گفته‌اند حالا من هم این مسئله را می‌گویم، اصلا رویکرد شریعتی این رویکرد نیست.
اگر سیاق کلام شریعتی را در نظر بگیریم تغییری در فلسفه‌ستیزی وی به وجود می‌آید؟ جملات و نظرات وی در این زمینه روشن است؟
یکی از بحث‌هایی که به صورت بسیار مبهم وجود دارد این است که بدون توجه به سیاق متن شریعتی، رویکرد شریعتی را نسبت به فلسفه را مفهوم پردازی کرده‌اند و این عدم سیاق‌مندی در مواجه با متن شریعتی، کج‌فهمی‌ها و بد‌فهمی‌های بسیاری را هم در جامعه علمی و هم در جامعه به صورت کلان ایجاد کرده است.
یکی از بهترین روش‌ها برای عبور از این کج‌فهمی‌ها این است که به خود متن رجوع کنیم و توجه داشته باشیم که این متن در کلیتش چگونه است، به عنوان مثال یک زمان ما با یک متن مواجهه خطی برقرار می‌کنیم یعنی آن متن را از اول تا آخر می‌خوانیم بعد اعتراف می‌کنیم که این متن محتوایی نداشت اما یک زمان رویکرد ما رویکردی خطی به متن نیست، بلکه تفسیر یا تاویل ما از یک متن حلزون‌وار است، یعنی به صورت لایه‌ای است و مدام لایه‌ها را می‌کاویم و بعد که به لایه آخر رسیدیم آن را بازمی‌گردانیم و تاویلش می‌کنیم. یعنی آن را به لایه اول وصل می‌کنیم، و بعد لایه اول را دوباره به لایه دوم و ... مانند یک حلزون. زمانی که رویکرد ما به یک متن تاویلی، حلزون‌وار باشد، و همان‌گونه بچرخد در نتیجه برداشت یا فهم ما از متن متفاوت خواهد بود. امروز ما با شخص شریعتی رو به رو نیستیم بلکه با متن شریعتی روبه‌رو هستیم. حال برخی می‌گویند این متن را از ابتدا تا انتها مطالعه کرده‌ایم اما به درد نمی‌خورد آن را کنار بگذاریم و در تاریخ اندیشه از آن استفاده کنیم، اما من و برخی قائل بر این هستیم که این‌گونه نیست، متن شریعتی یا هر کلاسیک دیگری را نمی‌توان با رویکرد تفسیر خطی پیدا کرد ما در واقع نیازمند یک تفسیر حلزون‌وار هستیم نه تنها با متن شریعتی حتی با قرآن یا با آثار کلاسیک. افرادی که با متن شریعتی و در نسبت شریعتی با فلسفه به این نتیجه رسیده‌اند که شریعتی ضد فسلفه است و در فلسفه هیچ فهمی و شعور ندارد، یک رویکرد خطی تفسیری دارند. رویکرد ما باید مانند رویکرد یک بافنده باشد با یک طرح ذهنی به سراغ متن برویم و زمانی که به سراغ متن رفتیم آرام آرام می‌توانیم طرح‌هایی را که شریعتی داشته است و شاید بعضا به همه آن‌ها هم واقف نبوده است اما این کار را می‌توان انجام داد. در نسبت شریعتی با فلسفه و مشخصا خوانش شریعتی از سارتر و مکتب اگزیستانسیالیسم یک چنین طرحی وجود دارد که من در این کتاب به آن اشاره کرده‌ام.
فهم و برداشت شریعتی در زمان خود از اگزیستانسیالیسم چه بوده است؟ آیا می‌توان از آن برداشت برای امروز بهره برد؟
فلسفه ژان پل سارتر فلسفه تعهد اجتماعی بود و شریعتی این نوع فلسفه که همان اگزیستانسیالیسم است را شاخصه بسیار مهم در نظریات و رویکرد خود قرار می‌دهد و از این منظر هم به فلسفه ورود می‌کند. یکی از دلایلی که بنیان‌های فکری شریعتی بعد از پنجاه سال نقد، انتقاد، طرد، تکذیب و اتهام توانسته است در برابر حوادث روزگار نه تنها خود را نگه دارد بلکه بارور شود و در سطح جهانی به صورت جهانی مطرح کند، برای داشتن بنیان‌های قوی فلسفی است.
بنیان‌های قوی فلسفی را هم فقط به صورت متافیزیکال نمی‌گویم فلسفه اگزیستانسیالیسم یکی از سنت‌های بسیار مهم و کلیدی در مکاتب فلسفی امروز است که حداقل دویست سال عقبه فکری و اندیشه‌ای دارد. ریشه فلسفه اگزیستانسیالیسم به صورت تاریخ‌مند زمانی شکل گرفت که سورن کیرکه گورد، در برابر هیمنه‌ای که هگل درست می‌کند و تلاش می‌نماید یک نظام بسیار کلانی را قرار بدهد تا تمامی حرکات و ابعاد وجودی جهان، تاریخ و همه را نظام‌مند و سیستماتیک توضیح دهد که کیرکه گورد یک پنجره دیگری را می‌گشاید و مسئله اگزیستانس و دغدغه اگزیستانسیال را مطرح می‌کند. و زمانی که ما این سنت را نگاه می‌کنیم شاخه‌هایی هم پیدا خواهد کرد به عنوان مثال فلسفه ادبای روس مانند داستایوفسکی و ولادمیر سلوویف تا بردایف این سنت می‌آید و دغدغه بسیاری به الهیات هم دارد یعنی خدا محور است البته یک سنت دیگری است که در آن الهیات و دغدغه خدا محوری نیست که از آن به عنوان آته ایست، سنت فلسفه اگزیستانسیال آته ایستی بیان می‌کند. اما شاکله کلی فلسفه اگزیتانسیالیست دو مفهوم بسیار کلیدی است یک مفهوم اسانس و دیگری مفهوم اگزیستانس است. ژان پل سارتر و بسیاری از فیلسوفان اگزیستانسیالیسم این دو مفهوم را مطرح می‌کنند که آیا اگزیستانس بر اسانس رجحان دارد یا اسانس بر اگزیستانس رجحان دارد؟ به عنوان مثال یک میز را در نظر بگیرید که نجار قبل از اینکه میز را بسازد در ذهن خود مرور می‌کند که این میز چهار یا سه پایه دارد به صورت دایره یا مربع است در واقع در ذهن خود پیش از اینکه میز در عالم واقع به وجود بیاید طرحش را ریخته است و شما نمی‌توانید ادعا کنید که میز ساخته شود و بعد آرام آرام بر اساس تحولات جوهری‌اش به یک پرنده تبدیل شود چرا که میز، میز است در واقع شی‌ای است که اسانس و ماهیت آن قبل از اینکه به عالم وجود بیاید تحدی شده است ، یعنی به طور کامل شکل گرفته است اما درباره انسان این‌گونه نیست و نمی‌توان گفت انسان، خلبان، جانی، معلم و هزاران صفات دیگر است قبل از به وجود آمدن.
زیرا تازه زمانی که اگزیستانسش می‌آید به وجود خواهد آمد ماهیتش به صورت تدریجی شکل می‌گیرد.
روزی یک شخص به استاد خود کنفیسیوس می‌گویدشخصی وجود دارد که بسیار انسان بزرگ و خوشبختی بود در جواب او استاد می‌گوید خدا رحمتش کند چه زمانی از دنیا رفته است؟ که می‌گوید استاد او زنده است، استاد به او خاطر نشان می‌کند که تو گفتی او انسان خوشبخت و سعادتمندی بود، استاد ادامه داد و گفت انسان تا لحظه‌ای که مرگ را درنیافته است مشخص نیست که سعادتمند است یا شقاوتمند.
هر لحظه ممکن است تغییر کند و ماهیت خود را تا دقایق آخر در مواجه با مرگ از دست بدهد. ممکن است دائما تغییر کند و انسان دیگری شود. انسانی که قدرت عصیان دارد در برابر آن چیزی که هست و می‌خواهد آن چیزی که هست نباشد و چیزی که باید باشد و نیست باشد، یعنی انسان موجودی است که ماهیتش دائما در حال تکوین و صیرورت است.
شریعتی این ایده سارتر و اگزیستانسیالیست‌ها را به مثابه یک مکتب فلسفی و این که در داخل یک نظام و ساختمان مفهومی ثابت باشد را می‌پذیرد و از این منظر با فلاسفه و بسیاری از فلاسفه اسلامی که یک نگاه افلاطونی بسیار ثابتی دارند با آن‌ها هم میانه خوبی ندارد اما به این معنا نیست که شریعتی ضد فلسفه است. کسانی که این نقد را وارد می‌کنند این‌گونه به نظر می‌آید که از تاریخ فلسفه و تغییر و تحولات مکاتب مختلف فلسفی مطلع نیستند.
در فلسفه مکاتب بسیار مختلف و گوناگونی وجود دارد و در عالم معاصر و وضع کنونی ما فلسفه، فیلسوفان و مکاتب فلسفی بیشماری هستند که یکی از آن مکاتب فلسفی که ضد، نوعی بینش سیستماتیک یعنی یک سیستم را به امر واقع تحمیل کند و به آن‌ها زاویه داده است، سنت فلسفی اگزیستانسیالیست‌ها است.
نام:
ایمیل:
* نظر: